عین الملوک از نخستین زنان متجدّد
ایرانی در امریکا
اخیرا در یکی از سایت های ایرانی، (1) عکسی به تماشا گذاشته شده بود با عنوان " بانوی خوش پوش ایرانی در واشینگتن، 1925 ) و در زیر عکس هم آمده بود : " تصویری (کارت پستال) از بانو عین الملوک که در تاریخ 1304 خورشیدی ( 1925 ) میلادی در یک آتلیۀ عکّاسی در واشینگتن عکس برداری شده است". از قضا این بانوی خوش پوش متجدّد یکی از بستگان نزدیک من است و دیدن این عکس سبب شد که من مطلبی را که همیشه می خواستم در معّرفی این بانوی متجّدد و پیشرو بنویسم و هیچگاه به عمل در نیامده بود، این بار بروی کاغذ آورم. آنچه که شما در زیر ملاحظه خواهید کرد، شامل دوبخش است: شرح مختصری از دوران کودکی و نوجوانی این خانم که بیشتر مبتنی بر تاریخ شفاهی و نقل قول هایی ست که در خانواده شنیده و گفته می شده و بخش دومّ که تکیه ی این نوشته بر آن است مربوط میشود به چگونه متجدّد شدن این بانو که همگی مبتنی است بر کتابی در6 مجلّد که یادداشت های (2) روزانه ی زندگانی همسراین بانو- باقر کاظمی (مهذب الدّوله)- (3) ست . این کتاب که در نوع خود بی نظیر و در بر دارنده ی بسیاری از گوشه کنارها و همچنین متن و بطن تاریخ ایران از اواخر زمان احمد شاه قاجار تا اواخر حکومت دکتر محمّد مصدّق است، حاوی نکات بسیار مهمّی ازاوضاع و احوال اجتماعی، سیاسی و تاریخی این دوران است. نویسنده ی این یادداشت ها هم از مردان سیاسی عصر خود بود و چندین و چند بار به وزارت، استانداری و سفارت منصوب شده بود. باقر کاظمی از یاران و هواداران سرسخت دکتر مصدّق بشمارمی رفت که تا آخرهم بر وفاداریش نسبت به او خللی وارد نشد و در راه باورش به سیاست ملّی مصدّق رنج زندان را به جان خرید و همسرش ، عین الملوک، هم از طرفداران دکتر مصدّق و مشوّق شوهرش در راه خدمت به افکار و عقائد سیاسی و مملکت داری او بود.
عین الملوک که اسم اصلیش "زینب " بود یکی از سه دختر عین الّسلطنه (قهرمان میرزا سالور) پسر محمّد شاه قاجار (1186ش - 1227) است (4) . خاندان سالور جزء شاهزاده های قاجار هستند. دختران دیگر عین الّسلطنه ، نزهت الملوک و قمر الملوک نام داشتند. عین الملوک دختر دوّم بود و در جمع خانواده گفته می شد که او دختری حاضرجواب، نسبتا جسور بوده و باپدر یک و بدو داشته و پدر را برای حکومت بر الموت به تسخر می گرفته که مگر اینجا هم جائی ست که تو بخواهی بر آن حکومت کنی! وهمواره گله و شکایت که عمرش در آن منطقه به بطالت می گذرد و به هدر می رود. در تاریخ شفاهی خانوادگی صحبت است که او چگونه چند بار از پدر برای تهیّه ی جهیزیه پول گرفته و چگونه رضایت پدررا برای ازدواجش جلب کرده است. همه ی این حکایت های کوچک خبر از روحی کنجکاو، ماجراجو، با نگاهی تیز و برّا می دهد. به نظر می رسد که اوبقول حافظ، قطره ی محال اندیشی بود که خیال حوصله ی بحر می پخت و همچون ماهی ای بود که شنا کردن در اقیانوس در سر می پروراند و ماندن در یک برکه ی کوچک ، موافق طبع اونبود. خوش بختانه بخت هم با او همراه شد و مرد جوان فهمیده، پر سرو شوری بر سر راه او قرار داد که او هم مانند عین الملوک عاشق بیشتر دیدن، فهمیدن و تجربه کردن بود و همچون زینب خانم آرزوی شنا کردن در اقیانوس را در سر می پروراند. این ازدواجی بود موفّق که تا پایان عمرِهردو برقرار ماند و حاصل آن ، دو فرزند بود : یک پسر و یک دختر. از نظر خوشبخت بودن و عشق و علاقه و وفاداری همسر نسبت به او، خانم عین الملوک ، زبانزد همه ی خانواده بود.
و امّا عین الملوک چگونه چنین متجدّد شد!
آنچه در اینجا خواهید دید، از جلد دوّم یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی ( مهذّب الدوله ) است که قسمت عمده ای از آن شرح مسافرت این زوج جوان با دو فرزند کوچک یکی سه ساله و دیگری یکساله به واشنگتن آمریکا ست. آنها بر حسب یاد داشت های روزانه ی باقر کاظمی ، از طریق غرب ایران – همدان، کرمانشاه- خود را بوسیله ی اتومبیل به عراق می رسانندو از آنجا باترن به بغداد می روند. از بغداد هم با ترن به دمشق رفته و از آنجا عازم بیروت می شوند. از بیروت با کشتی به مارسی، ژنو، پاریس رفته، از پاریس با ترن به لندن می روند و از آن جا با کشتی به نیویورک می رسند و از نیویورک با قطار به واشنگتن که مقصد نهاییشان بوده، وارد می شوند. این مسافرت که دو ماه و نیم به طول می انجامد در سال 1302 خورشیدی ، 1923 میلادی اتّفاق می افتد. و اینک دلیل این مسافرت طولانی، خسته کننده که با دو کودک خرد سال همراه بوده است را از زبان خود نویسنده می خوانیم: "اینک که مسافرت به فضل الهی انجام شده، بی مناسبت نیست چند سطری راجع به کلیّات این مسافرت در اینجا بنویسم. وضعیّت من و وضعیّت عین الملوک بی اندازه جالب توجّه و اگر حمل به خود ستایی نشود، شایستۀ تقدیر و تمجید می باشد. وضعیّت خود من در طهران طوری بود که هر کس آرزوی داشتن آن را می کرد. در سنّ سی سالگی ، کار مهمّی مثل ریاست کابینه وزارت خارجه و معلّمی تاریخ و حقوق اساسی در مدرسۀ علوم سیاسی داشتم که عایدی هر دو آنها قابل ملاحظه و طرف بخل و حسادت غالب جوان ها بود. تازه دو سال بود که متاهّل شده بودم و زندگانی خوش و خرّمی با داشتن خانمی به زیبایی و شایستگی و اصالت خانوادگی عین الملوک و دارا بودن یک پسر و یک دختر سالم قشنگ داشتم و دلیلی به نظر نمی رسید که این مقام و زندگانی راحت را گذاشته ، سر به بیابا ن ها بگذارم. امّا فکر من به این حدود محدود نبود و لازم می دانستم کسی که می خواهد در آتیه منشا اثر و مصدر خدمات مهمّ گردد، دنیا را ببیندو ماموریّت در خارجه پیدا کندو معلومات خود را تکمیل و تحصیلات جدیدی بکند و ضمنا خانم و بچّه های خود را نیز مطلبق آداب روز تربیت و آمادۀ اجتماع آینده نماید" (یادداشت هایی از زندگانی باقرکاظمی، ج 2، ص 207 ).
چنین مسافرتی که این زوج جوان انجام دادند، قبلا به ندرت اتّفاق افتاده بود. باز هم در مورد این مسافرت باقر کاظمی چنین می نویسد: " روی هم رفته، این مرتبۀ سوّم است که در تاریخ جدید ایران یک خانوادۀ مسلمان ایرانی با زن و دو بچّه از طهران به اروپا و آمریکا می روند. اوّل ناصرالملک خانم و دخترش خودش را به پاریس بردکه در آن جا تقریبا با حجاب و بدون معاشرت با مردم وقت می گذراندند. دویم سهام الدّین غفاّری ذکاءالدّوله که خانم و اولاد خود را به سوئیس برده و سیم من که با خانم و بچّه ها دوماه و نیم مشاق و متاعب مسافرت را [ تحمّل ] کرده و به آمریکا آمده ایم" (همان کتاب، ص 208 ).
این را هم در این جا باید اضافه کنم که مدارج قدردانی، ستایش، عشق و علاقه و سپاس گزاری نویسنده برای همسرش ، همان طور که در نوشته های بالا هم به چشم می خورد، شگفت انگیز و شاید کم نظیر باشد. من شخصا مردی به انصاف، حق شناسی، بی تعصّبی ، و با این همه عشق و علاقه به همسر و خانواده نه دیده و نه شنیده ام. پس از این اعتراف، دوباره باز می گردیم به شرح احوال این بانو و مراتب متجدّد شدنش. نویسنده می گوید، " مقاومت عین الملوک در نگاهداری بچّه ها که طبعا در نتیجۀ خستگی زیاد ناراحت می شدند ، جای تمجید بود" (همان، ص 183 ) .
در مدّت اقامتشان در دمشق ، عین الملوک کم کم چادر را به کنار می زند و کشف حجاب می کند. در این مورد هم نویسنده چنین می گوید، " روز بعد هم برای عین الملوک که از این جا کم کم چادر را کنار گذاشت، کلاه فرنگی و پالتو شیک و لوازم دیگر خریدیم و در مدّت پنج روز اقامت در بیروت مکرّر با عین الملوک با درشکه و اتوموبیل به گردش رفتیم... چند شب هم با عین الملوک به سینما رفتیم" ( همان، ص 196 ).
جالب اینجاست که این زوج جوان عمیقا مذهبی هم بودند. بطوری که به هر جا می رسیدند از اماکن متبرّکه ی آن جا بازدید می کردند. نماز می خواندند و در مدّت اقامت در آمریکا هم روزه می گرفتند: " و از اوّل رمضان که ششم فروردین بود ، من و خانم تصمیم به گرفتن روزه گرفتیم و ترتیب سحر خوردن و بیدار شدن را که مشکل بود دادیم" (همان، ص 320).
ولی در عین حال از نظر فکری و رفتاری بسیار متجدّد و روشنفکر بودند و با زمان خود جلو می رفتند. باقر کاظمی مشوّق همسرش در بی حجابی بود و حجاب را وسیلۀ حرمت و نجابت زن نمی دانست. او از سرو شکل عین الملوک پس از برداشتن حجاب با تحسین یاد می کند، "استقامت عین الملوک و بچّه ها خوب بود و با این که اوّل مرتبه بود که سوار کشتی شده بودند، زود مانوس شدند. مخصوصا عین الملوک با لباس اروپائی خیلی هم جلوه داشت و قشنگ شده بود" (همان، ص 198). مکرّر باقر کاظمی از مهمانی های رسمی که با خانم شرکت می کرده و مخارجی که برای لباس خانم می پرداختند ، صحبت می کند، " ... به چند مهمانی مهمّ منجمله مهمانی سفارت کوبا که به افتخار کولیج ، رئیس جمهوری ، شام و سوارۀ مفصّلی دادند، با خانم رفتیم و مبالغی قبلا صرف تهیّۀ لباس خانم شد" (همان، ص 320). و در مهمانی هائی هم که نویسنده بعلّت کار زیاد نمی توانسته حاضر شود، خانم را برای رفتن به آن مهمانی ها تشویق کرده وبه تنهائی می فرستاده است. ولی باقر کاظمی تنها به فکر ظاهر خانم نبوده بلکه به همان اندازه که متوجّه ظاهراو، خوش پوشی او بوده ، به همان اندازه هم به بالا بردن سطح دانش وآگاهی، افکارو زندگی اجتماعی خانم هم توجّه داشته است. هردو با هم به کلاس انگلیسی می رفتند، تنیس یاد می گرفتند و خانم هم مشق ماندولین می کرده (ص 331) " درس انگلیسی خانم را مرتبا تعقیب می کنم. ذوق مخصوصی برای یادگرفتن دارند" (همان، ص 219).
در جای دیگری از کتاب از آموختن آداب و رسوم اجتماعی، زبان انگلیسی و بجا و بقاعده پوشی و برازندگی همسرش در مجالس و مهمانی ها بخود می بالد واظهار رضایت می کند، " یک مهمانی بعنوان ولیمه خانه برای آشنا شدن خانم با اعضاء سوسیته و سفارت ها در عمارت سفارت دادیم که مطابق معمول آمریکا، خانم، دختر راس (میس اکستن) و خانم انتظام سر میز چای و قهوه می دادند و پذیرائی می کردند. خانم هم تدریجا انس گرفته و آداب را آموخته و می تواند کم و بیش حرف بزند و لباس هایش نیز مرتّب و منظّم شده.." (همان، ص 314).
در جای دیگری از همین کتاب ، نویسنده با خوشحالی ازین که برای اوّلین بار با خانم به مهمانی که برای دیپلومات های خارجی می دهند رفته صحبت می کند وازین که همسرش مورد توجّه واقع شده، اظهار غرور و شادمانی می کند. (ص 311) باقر کاظمی با رضایت خاطرمی نویسد: " امروز از روزنامۀ واشنگتن پست آمدند و عکس هائی از خانم و بچّه ها و من برداشتند" (همان، ص 314). ویا " روز دوشنبه سلخ، هم خانمی که مخبرۀ روزنامۀ واشنگتن هرالد بود، در سفارت از خانم ملاقات و سؤالاتی کرد.جواب داده شد. میس اکستن هم حضور داشت" (همان، ص 257). " یک روز هم با خانم به دعوت رئیس جمهوری به گاردن پارتی در کاخ ابیض رفتیم. کولیج ، رئیس جمهور، و خانمش پذیرائی می کردند، خیلی ساده و بی تکلّف و کم تشریفات و دمکراتیک بود" ( همان، ص 282).
از سرگرمی های این زوج جوان، رفتن به سینما دو سه بار در هفته بوده است و در جائی می گوید، " چندین مرتبه هم شب ها به سینماهای معمولی رفتیم. گاهی هم بچّه ها را بردیم. می گویند به زودی سینمای ناطق درست می شود"( همان، ص 303).
نویسنده به همسرش از صمیم دل به عنوان یک شریک راه و دوست زندگی می نگریسته و از هیچ کوششی برای اعتلای ظاهری و باطنی او فرو گذار نمی کرده. همچنین از فرط علاقه اش به وطن و سربلندی کشورش در صدد بوده که خود و خانمش بهترین نمونه ای باشند از مردم ایران و باعث افتخار برای کشورشان.
و اینک توجّه کنیم به جمع بندی باقر کاظمی از همسر محبوبش ، خانم عین الملوک: "وضعیّت عین الملوک هم در حدود خود جالب توجّه بسیار است، به جای این که در اوایل عروسی و تشکیل خانواده در طهران بماندو دل خود را به تهیّۀ اسباب اثاثیۀ منزل و تهیّۀ لباس و جواهر خوش کند و مانند زن های دیگر ایران وقت خود را به غیبت از دیگران و رقابت ها و حسادت های زنانه بگذراند، راضی شد که همه چیز را گذاشته به قصد دیدن دنیا و تکمیل نفس و تحصیل خود و بچّه ها یش و تامین وضعیّت آتیۀ خود از مقاماتی که ممکن است به خواست خداوند نصیب من و اوبشود، قبول کرد که به این مسافرت مشکل برود و انصافا در تمام مدّت مسافرت حرکت بی قاعده ای نکردو از مراقبت حال بچّه ها ومن آنی غفلت ننمود و هر سختی و بی خوابی و ناراحتی را با پیشانی باز استقبال کردواگر هم گاهی عصبانی و ناراحت می شد، کاملا طبیعی بود و هیچ ایرادی به او نمی توان گرفت و از این جهت اگر تنها زن ایرانی نباشد که تحمّل این زحمات را نموده، لااقلّ در ردیف اوّل و شاخص آنها قرار دارد و جا دارد که زن های ایران در آتیه ، وقتی که ترقّی و پیشرفت مهمّی حاصل نمایند، او را به پیشقدمی و پیش کسوتی خود و به قبول آمریکائی ها بشناسند. من هم می خواهم در اینجا تشکّر صمیمانۀ خود را از آنچه او در این سفر کرده ، با نهایت اخلاص تقدیم او نمایم و او را حقا تمجید و تحسین و تقدیس نمایم" ( همان، ص 208).
به درستی که ، باقر کاظمی آنچه را که باید در حقّ این بانو گفته شود با نهایت، احترام، عشق وعلاقه و در کمال انصاف بیان کرده است. تمام این توجّهات، دنیا دیدن ها، گرد آوری تجربیّات ، همراه با فراست ذاتی، داشتن ذهنی ماجراجو، وافکاری نامتعارف با زمان خود، باعث شد که خانم عین الملوک یک سرو گردن، نه تنها از زنان خانواده ی ما، بلکه از زنانِ زمان خود، جلوتر باشد. من که بهنگام اواخر میان سالی این بانو، دختر بچّه ی هفت هشت ساله ای بیشتر نبودم، بیاد می آورم که در گرد هم آئی های خانوادگی ، او تنها خانمی بود که در بحث ها و گفتگو های سیاسی و اجتماعی مردان را به چالش می کشید و با آنها جدل می کرد و باز او تنها خانمی بود که با جرات و شهامت از سیاستمدار محبوبش جانبداری می کرد و شوهرش و دیگران را هم به جانبداری هرچه بیشتر از دکتر محمّد مصدّق تشویق می نمود. امیدوارم با این نوشته ، توانسته باشم تا حدّی این بانوی پیشقدم و متجدّد را به نسل های بعد شناسانده و خواسته ی همسر این خانم ، باقر کاظمی ، را در مورد پیشقدمی و پیش کسوتی این بانوی ممتازو نمونه ی ایرانی بجا آورده باشم.
نوشته ی : مهوش شاهق
توضیحات
1- iroon.com
یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی (مهذّب الدوله) ازشهریور 1299تا آخر اسفند 1307 شمسی. جلد دوّم ، به کوشش دکتر داوود کاظمی و منصوره اتحادیه ( نظام مافی) . تهران، نشر تاریخ، 1390 این کتاب شامل 8 جلد است که 3 جلد آن به چاپ رسیده، 2 جلد زیر چاپ است و 3 جلد دیگر در دست یکی از خواهر زادگان باقر کاظمی است که امید می رود هرچه زودتر منتشر شود
برای اطّلاع بیشتر از شرح حال باقر کاظمی (1277-1355 ش) ، رجوع کنید به ویکی پیدیا
- قهرمان میرزا سالور (عین الّسلطنه) نویسنده ی چندین جلد کتاب است در باره ی تاریخ ایران در دوره ی قاجاریه که ، متاسفانه، من به آنها دسترسی پیدا نکردم.
عکس های مندرج در این نوشته، برگرفته از سایت " دنیای زنان در عصر قاجار" است. این عکس ها از طرف عین الملوک به خواهرش "نزهت الملوک" هدیه شده بود که از طرف خاندان سالور به این سایت اهدا شده است. نقل ازین عکس ها بدون محدودیّت است.
اخیرا در یکی از سایت های ایرانی، (1) عکسی به تماشا گذاشته شده بود با عنوان " بانوی خوش پوش ایرانی در واشینگتن، 1925 ) و در زیر عکس هم آمده بود : " تصویری (کارت پستال) از بانو عین الملوک که در تاریخ 1304 خورشیدی ( 1925 ) میلادی در یک آتلیۀ عکّاسی در واشینگتن عکس برداری شده است". از قضا این بانوی خوش پوش متجدّد یکی از بستگان نزدیک من است و دیدن این عکس سبب شد که من مطلبی را که همیشه می خواستم در معّرفی این بانوی متجّدد و پیشرو بنویسم و هیچگاه به عمل در نیامده بود، این بار بروی کاغذ آورم. آنچه که شما در زیر ملاحظه خواهید کرد، شامل دوبخش است: شرح مختصری از دوران کودکی و نوجوانی این خانم که بیشتر مبتنی بر تاریخ شفاهی و نقل قول هایی ست که در خانواده شنیده و گفته می شده و بخش دومّ که تکیه ی این نوشته بر آن است مربوط میشود به چگونه متجدّد شدن این بانو که همگی مبتنی است بر کتابی در6 مجلّد که یادداشت های (2) روزانه ی زندگانی همسراین بانو- باقر کاظمی (مهذب الدّوله)- (3) ست . این کتاب که در نوع خود بی نظیر و در بر دارنده ی بسیاری از گوشه کنارها و همچنین متن و بطن تاریخ ایران از اواخر زمان احمد شاه قاجار تا اواخر حکومت دکتر محمّد مصدّق است، حاوی نکات بسیار مهمّی ازاوضاع و احوال اجتماعی، سیاسی و تاریخی این دوران است. نویسنده ی این یادداشت ها هم از مردان سیاسی عصر خود بود و چندین و چند بار به وزارت، استانداری و سفارت منصوب شده بود. باقر کاظمی از یاران و هواداران سرسخت دکتر مصدّق بشمارمی رفت که تا آخرهم بر وفاداریش نسبت به او خللی وارد نشد و در راه باورش به سیاست ملّی مصدّق رنج زندان را به جان خرید و همسرش ، عین الملوک، هم از طرفداران دکتر مصدّق و مشوّق شوهرش در راه خدمت به افکار و عقائد سیاسی و مملکت داری او بود.
عین الملوک که اسم اصلیش "زینب " بود یکی از سه دختر عین الّسلطنه (قهرمان میرزا سالور) پسر محمّد شاه قاجار (1186ش - 1227) است (4) . خاندان سالور جزء شاهزاده های قاجار هستند. دختران دیگر عین الّسلطنه ، نزهت الملوک و قمر الملوک نام داشتند. عین الملوک دختر دوّم بود و در جمع خانواده گفته می شد که او دختری حاضرجواب، نسبتا جسور بوده و باپدر یک و بدو داشته و پدر را برای حکومت بر الموت به تسخر می گرفته که مگر اینجا هم جائی ست که تو بخواهی بر آن حکومت کنی! وهمواره گله و شکایت که عمرش در آن منطقه به بطالت می گذرد و به هدر می رود. در تاریخ شفاهی خانوادگی صحبت است که او چگونه چند بار از پدر برای تهیّه ی جهیزیه پول گرفته و چگونه رضایت پدررا برای ازدواجش جلب کرده است. همه ی این حکایت های کوچک خبر از روحی کنجکاو، ماجراجو، با نگاهی تیز و برّا می دهد. به نظر می رسد که اوبقول حافظ، قطره ی محال اندیشی بود که خیال حوصله ی بحر می پخت و همچون ماهی ای بود که شنا کردن در اقیانوس در سر می پروراند و ماندن در یک برکه ی کوچک ، موافق طبع اونبود. خوش بختانه بخت هم با او همراه شد و مرد جوان فهمیده، پر سرو شوری بر سر راه او قرار داد که او هم مانند عین الملوک عاشق بیشتر دیدن، فهمیدن و تجربه کردن بود و همچون زینب خانم آرزوی شنا کردن در اقیانوس را در سر می پروراند. این ازدواجی بود موفّق که تا پایان عمرِهردو برقرار ماند و حاصل آن ، دو فرزند بود : یک پسر و یک دختر. از نظر خوشبخت بودن و عشق و علاقه و وفاداری همسر نسبت به او، خانم عین الملوک ، زبانزد همه ی خانواده بود.
و امّا عین الملوک چگونه چنین متجدّد شد!
آنچه در اینجا خواهید دید، از جلد دوّم یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی ( مهذّب الدوله ) است که قسمت عمده ای از آن شرح مسافرت این زوج جوان با دو فرزند کوچک یکی سه ساله و دیگری یکساله به واشنگتن آمریکا ست. آنها بر حسب یاد داشت های روزانه ی باقر کاظمی ، از طریق غرب ایران – همدان، کرمانشاه- خود را بوسیله ی اتومبیل به عراق می رسانندو از آنجا باترن به بغداد می روند. از بغداد هم با ترن به دمشق رفته و از آنجا عازم بیروت می شوند. از بیروت با کشتی به مارسی، ژنو، پاریس رفته، از پاریس با ترن به لندن می روند و از آن جا با کشتی به نیویورک می رسند و از نیویورک با قطار به واشنگتن که مقصد نهاییشان بوده، وارد می شوند. این مسافرت که دو ماه و نیم به طول می انجامد در سال 1302 خورشیدی ، 1923 میلادی اتّفاق می افتد. و اینک دلیل این مسافرت طولانی، خسته کننده که با دو کودک خرد سال همراه بوده است را از زبان خود نویسنده می خوانیم: "اینک که مسافرت به فضل الهی انجام شده، بی مناسبت نیست چند سطری راجع به کلیّات این مسافرت در اینجا بنویسم. وضعیّت من و وضعیّت عین الملوک بی اندازه جالب توجّه و اگر حمل به خود ستایی نشود، شایستۀ تقدیر و تمجید می باشد. وضعیّت خود من در طهران طوری بود که هر کس آرزوی داشتن آن را می کرد. در سنّ سی سالگی ، کار مهمّی مثل ریاست کابینه وزارت خارجه و معلّمی تاریخ و حقوق اساسی در مدرسۀ علوم سیاسی داشتم که عایدی هر دو آنها قابل ملاحظه و طرف بخل و حسادت غالب جوان ها بود. تازه دو سال بود که متاهّل شده بودم و زندگانی خوش و خرّمی با داشتن خانمی به زیبایی و شایستگی و اصالت خانوادگی عین الملوک و دارا بودن یک پسر و یک دختر سالم قشنگ داشتم و دلیلی به نظر نمی رسید که این مقام و زندگانی راحت را گذاشته ، سر به بیابا ن ها بگذارم. امّا فکر من به این حدود محدود نبود و لازم می دانستم کسی که می خواهد در آتیه منشا اثر و مصدر خدمات مهمّ گردد، دنیا را ببیندو ماموریّت در خارجه پیدا کندو معلومات خود را تکمیل و تحصیلات جدیدی بکند و ضمنا خانم و بچّه های خود را نیز مطلبق آداب روز تربیت و آمادۀ اجتماع آینده نماید" (یادداشت هایی از زندگانی باقرکاظمی، ج 2، ص 207 ).
چنین مسافرتی که این زوج جوان انجام دادند، قبلا به ندرت اتّفاق افتاده بود. باز هم در مورد این مسافرت باقر کاظمی چنین می نویسد: " روی هم رفته، این مرتبۀ سوّم است که در تاریخ جدید ایران یک خانوادۀ مسلمان ایرانی با زن و دو بچّه از طهران به اروپا و آمریکا می روند. اوّل ناصرالملک خانم و دخترش خودش را به پاریس بردکه در آن جا تقریبا با حجاب و بدون معاشرت با مردم وقت می گذراندند. دویم سهام الدّین غفاّری ذکاءالدّوله که خانم و اولاد خود را به سوئیس برده و سیم من که با خانم و بچّه ها دوماه و نیم مشاق و متاعب مسافرت را [ تحمّل ] کرده و به آمریکا آمده ایم" (همان کتاب، ص 208 ).
این را هم در این جا باید اضافه کنم که مدارج قدردانی، ستایش، عشق و علاقه و سپاس گزاری نویسنده برای همسرش ، همان طور که در نوشته های بالا هم به چشم می خورد، شگفت انگیز و شاید کم نظیر باشد. من شخصا مردی به انصاف، حق شناسی، بی تعصّبی ، و با این همه عشق و علاقه به همسر و خانواده نه دیده و نه شنیده ام. پس از این اعتراف، دوباره باز می گردیم به شرح احوال این بانو و مراتب متجدّد شدنش. نویسنده می گوید، " مقاومت عین الملوک در نگاهداری بچّه ها که طبعا در نتیجۀ خستگی زیاد ناراحت می شدند ، جای تمجید بود" (همان، ص 183 ) .
در مدّت اقامتشان در دمشق ، عین الملوک کم کم چادر را به کنار می زند و کشف حجاب می کند. در این مورد هم نویسنده چنین می گوید، " روز بعد هم برای عین الملوک که از این جا کم کم چادر را کنار گذاشت، کلاه فرنگی و پالتو شیک و لوازم دیگر خریدیم و در مدّت پنج روز اقامت در بیروت مکرّر با عین الملوک با درشکه و اتوموبیل به گردش رفتیم... چند شب هم با عین الملوک به سینما رفتیم" ( همان، ص 196 ).
جالب اینجاست که این زوج جوان عمیقا مذهبی هم بودند. بطوری که به هر جا می رسیدند از اماکن متبرّکه ی آن جا بازدید می کردند. نماز می خواندند و در مدّت اقامت در آمریکا هم روزه می گرفتند: " و از اوّل رمضان که ششم فروردین بود ، من و خانم تصمیم به گرفتن روزه گرفتیم و ترتیب سحر خوردن و بیدار شدن را که مشکل بود دادیم" (همان، ص 320).
ولی در عین حال از نظر فکری و رفتاری بسیار متجدّد و روشنفکر بودند و با زمان خود جلو می رفتند. باقر کاظمی مشوّق همسرش در بی حجابی بود و حجاب را وسیلۀ حرمت و نجابت زن نمی دانست. او از سرو شکل عین الملوک پس از برداشتن حجاب با تحسین یاد می کند، "استقامت عین الملوک و بچّه ها خوب بود و با این که اوّل مرتبه بود که سوار کشتی شده بودند، زود مانوس شدند. مخصوصا عین الملوک با لباس اروپائی خیلی هم جلوه داشت و قشنگ شده بود" (همان، ص 198). مکرّر باقر کاظمی از مهمانی های رسمی که با خانم شرکت می کرده و مخارجی که برای لباس خانم می پرداختند ، صحبت می کند، " ... به چند مهمانی مهمّ منجمله مهمانی سفارت کوبا که به افتخار کولیج ، رئیس جمهوری ، شام و سوارۀ مفصّلی دادند، با خانم رفتیم و مبالغی قبلا صرف تهیّۀ لباس خانم شد" (همان، ص 320). و در مهمانی هائی هم که نویسنده بعلّت کار زیاد نمی توانسته حاضر شود، خانم را برای رفتن به آن مهمانی ها تشویق کرده وبه تنهائی می فرستاده است. ولی باقر کاظمی تنها به فکر ظاهر خانم نبوده بلکه به همان اندازه که متوجّه ظاهراو، خوش پوشی او بوده ، به همان اندازه هم به بالا بردن سطح دانش وآگاهی، افکارو زندگی اجتماعی خانم هم توجّه داشته است. هردو با هم به کلاس انگلیسی می رفتند، تنیس یاد می گرفتند و خانم هم مشق ماندولین می کرده (ص 331) " درس انگلیسی خانم را مرتبا تعقیب می کنم. ذوق مخصوصی برای یادگرفتن دارند" (همان، ص 219).
در جای دیگری از کتاب از آموختن آداب و رسوم اجتماعی، زبان انگلیسی و بجا و بقاعده پوشی و برازندگی همسرش در مجالس و مهمانی ها بخود می بالد واظهار رضایت می کند، " یک مهمانی بعنوان ولیمه خانه برای آشنا شدن خانم با اعضاء سوسیته و سفارت ها در عمارت سفارت دادیم که مطابق معمول آمریکا، خانم، دختر راس (میس اکستن) و خانم انتظام سر میز چای و قهوه می دادند و پذیرائی می کردند. خانم هم تدریجا انس گرفته و آداب را آموخته و می تواند کم و بیش حرف بزند و لباس هایش نیز مرتّب و منظّم شده.." (همان، ص 314).
در جای دیگری از همین کتاب ، نویسنده با خوشحالی ازین که برای اوّلین بار با خانم به مهمانی که برای دیپلومات های خارجی می دهند رفته صحبت می کند وازین که همسرش مورد توجّه واقع شده، اظهار غرور و شادمانی می کند. (ص 311) باقر کاظمی با رضایت خاطرمی نویسد: " امروز از روزنامۀ واشنگتن پست آمدند و عکس هائی از خانم و بچّه ها و من برداشتند" (همان، ص 314). ویا " روز دوشنبه سلخ، هم خانمی که مخبرۀ روزنامۀ واشنگتن هرالد بود، در سفارت از خانم ملاقات و سؤالاتی کرد.جواب داده شد. میس اکستن هم حضور داشت" (همان، ص 257). " یک روز هم با خانم به دعوت رئیس جمهوری به گاردن پارتی در کاخ ابیض رفتیم. کولیج ، رئیس جمهور، و خانمش پذیرائی می کردند، خیلی ساده و بی تکلّف و کم تشریفات و دمکراتیک بود" ( همان، ص 282).
از سرگرمی های این زوج جوان، رفتن به سینما دو سه بار در هفته بوده است و در جائی می گوید، " چندین مرتبه هم شب ها به سینماهای معمولی رفتیم. گاهی هم بچّه ها را بردیم. می گویند به زودی سینمای ناطق درست می شود"( همان، ص 303).
نویسنده به همسرش از صمیم دل به عنوان یک شریک راه و دوست زندگی می نگریسته و از هیچ کوششی برای اعتلای ظاهری و باطنی او فرو گذار نمی کرده. همچنین از فرط علاقه اش به وطن و سربلندی کشورش در صدد بوده که خود و خانمش بهترین نمونه ای باشند از مردم ایران و باعث افتخار برای کشورشان.
و اینک توجّه کنیم به جمع بندی باقر کاظمی از همسر محبوبش ، خانم عین الملوک: "وضعیّت عین الملوک هم در حدود خود جالب توجّه بسیار است، به جای این که در اوایل عروسی و تشکیل خانواده در طهران بماندو دل خود را به تهیّۀ اسباب اثاثیۀ منزل و تهیّۀ لباس و جواهر خوش کند و مانند زن های دیگر ایران وقت خود را به غیبت از دیگران و رقابت ها و حسادت های زنانه بگذراند، راضی شد که همه چیز را گذاشته به قصد دیدن دنیا و تکمیل نفس و تحصیل خود و بچّه ها یش و تامین وضعیّت آتیۀ خود از مقاماتی که ممکن است به خواست خداوند نصیب من و اوبشود، قبول کرد که به این مسافرت مشکل برود و انصافا در تمام مدّت مسافرت حرکت بی قاعده ای نکردو از مراقبت حال بچّه ها ومن آنی غفلت ننمود و هر سختی و بی خوابی و ناراحتی را با پیشانی باز استقبال کردواگر هم گاهی عصبانی و ناراحت می شد، کاملا طبیعی بود و هیچ ایرادی به او نمی توان گرفت و از این جهت اگر تنها زن ایرانی نباشد که تحمّل این زحمات را نموده، لااقلّ در ردیف اوّل و شاخص آنها قرار دارد و جا دارد که زن های ایران در آتیه ، وقتی که ترقّی و پیشرفت مهمّی حاصل نمایند، او را به پیشقدمی و پیش کسوتی خود و به قبول آمریکائی ها بشناسند. من هم می خواهم در اینجا تشکّر صمیمانۀ خود را از آنچه او در این سفر کرده ، با نهایت اخلاص تقدیم او نمایم و او را حقا تمجید و تحسین و تقدیس نمایم" ( همان، ص 208).
به درستی که ، باقر کاظمی آنچه را که باید در حقّ این بانو گفته شود با نهایت، احترام، عشق وعلاقه و در کمال انصاف بیان کرده است. تمام این توجّهات، دنیا دیدن ها، گرد آوری تجربیّات ، همراه با فراست ذاتی، داشتن ذهنی ماجراجو، وافکاری نامتعارف با زمان خود، باعث شد که خانم عین الملوک یک سرو گردن، نه تنها از زنان خانواده ی ما، بلکه از زنانِ زمان خود، جلوتر باشد. من که بهنگام اواخر میان سالی این بانو، دختر بچّه ی هفت هشت ساله ای بیشتر نبودم، بیاد می آورم که در گرد هم آئی های خانوادگی ، او تنها خانمی بود که در بحث ها و گفتگو های سیاسی و اجتماعی مردان را به چالش می کشید و با آنها جدل می کرد و باز او تنها خانمی بود که با جرات و شهامت از سیاستمدار محبوبش جانبداری می کرد و شوهرش و دیگران را هم به جانبداری هرچه بیشتر از دکتر محمّد مصدّق تشویق می نمود. امیدوارم با این نوشته ، توانسته باشم تا حدّی این بانوی پیشقدم و متجدّد را به نسل های بعد شناسانده و خواسته ی همسر این خانم ، باقر کاظمی ، را در مورد پیشقدمی و پیش کسوتی این بانوی ممتازو نمونه ی ایرانی بجا آورده باشم.
نوشته ی : مهوش شاهق
توضیحات
1- iroon.com
یادداشت هایی از زندگانی باقر کاظمی (مهذّب الدوله) ازشهریور 1299تا آخر اسفند 1307 شمسی. جلد دوّم ، به کوشش دکتر داوود کاظمی و منصوره اتحادیه ( نظام مافی) . تهران، نشر تاریخ، 1390 این کتاب شامل 8 جلد است که 3 جلد آن به چاپ رسیده، 2 جلد زیر چاپ است و 3 جلد دیگر در دست یکی از خواهر زادگان باقر کاظمی است که امید می رود هرچه زودتر منتشر شود
برای اطّلاع بیشتر از شرح حال باقر کاظمی (1277-1355 ش) ، رجوع کنید به ویکی پیدیا
- قهرمان میرزا سالور (عین الّسلطنه) نویسنده ی چندین جلد کتاب است در باره ی تاریخ ایران در دوره ی قاجاریه که ، متاسفانه، من به آنها دسترسی پیدا نکردم.
عکس های مندرج در این نوشته، برگرفته از سایت " دنیای زنان در عصر قاجار" است. این عکس ها از طرف عین الملوک به خواهرش "نزهت الملوک" هدیه شده بود که از طرف خاندان سالور به این سایت اهدا شده است. نقل ازین عکس ها بدون محدودیّت است.
To comment on this transcription, please sign in.