about 10 years ago, Anooshirvan Jafari started a discussion
Tahereh in Badasht
Information about Tahereh's activities
This post is related to
To comment on this discussion, please sign in.
about 10 years ago, Anooshirvan Jafari started a discussion
To comment on this discussion, please sign in.
that discussion is available?
تاريخ اجتماعى ايران ج9 515
نطق قرة العين و تدبير و نقشه او در اعلام مذهب جديد ..... ص : 515
نطق قرّة العين و تدبير و نقشه او در اعلام مذهب جديد چنانكه قبلا گفتيم قبل از اجتماع بدشت، سران نهضت جديد يعنى قدّوس، ميرزا حسين على، قرة العين و عدّهيى ديگر، چندين روز راجع به برنامه كار و طرز تبليغ و اعلام نظريّات خود به بحث و مذاكره پرداختند. آنها كاملا متوجّه بودند كه در عصر اختناق و استبداد مطلق، و در محيط ارتجاعى عهد ناصر الدّين شاه، اعلام آزادى زنان و نسخ قرآن و كشف حجاب و تبليغ آيين جديد كار ساده و آسانى نيست و ممكن است پس از تبليغ اين نظريات مردم تاب تحمّل نياورند و به مبارزه و مخالفت برخيزند. «موسيونيكلا» دبير اوّل سفارت فرانسه در تهران كه در آن ايّام در ايران مىزيست، در كتاب خود ضمن بحث در تاريخ «سيّد على محمّد باب»، در پيرامون اجتماع بدشت مىنويسد: «... قرة العين معتقد بود كه قبلا اين فكر و حقيقت را به بابىها تفهيم كنيم، ولى قدّوس از تعصّبات آنها بيمناك بود. قرّة العين برخلاف، تأخير را موجب گمراهى خلق مىدانست، همه برخلاف رأى او مىترسيدند كه به محض شنيدن اوّلين كلمه بر ضد مقرّرات سابق، جمعيّت را وحشت فراگيرد و خشم مردم برانگيخته شود. صحنهسازى قرّة العين در اجتماع بدشت در اينحال قرّة العين كه به اصول و قوانين اسلامى آشنايى داشت، تدبيرى به خاطرش رسيد و خطاب به ياران خود گفت: «... مرتدّ در شيعه محكوم به قتل است و توبهاش نيز پذيرفته نمىشود، ولى چون زنها انسان كامل نيستند، كمتر
تاريخ اجتماعى ايران، ج9، ص: 516
در اعمال خود مسؤوليّت دارند و اگر عملى از زنى سربزند آن را به عدم شعور تعبير كنند و او را عفو نموده و بار ديگر او را به اسلام مىخوانند، ولى اگر اصرار به كفر نمود به قتلش مىرسانند.» با اين توضيح، قرّة العين همفكران خود را قانع كرد كه شخصا، و بهتنهايى وارد معركه شود و حقايق! را به گوش مردم برساند. وى گفت تمام كسانى را كه اينجا آمدهاند، در سخنرانى دعوت مىكنم، ولى قدّوس نبايد بيايد؛ در ضمن سخنرانى من پرده از روى كار برمىدارم و نسخ قرآن را اعلام مىكنم، اگر پذيرفتند كه به مقصود رسيدهايم و اگر شوريدند نزد رئيس خودشان يعنى «قدّوس» بروند و عقيده او را نسبت به اظهارات من جويا شوند و او براى رفع غائله به انكار من پردازد و سعى شود كه مرا دوباره به اسلام رجعت دهند، به ناچار كار چند روزى به طول مىانجامد؛ اگر آرامش برقرار شد، همه را به يقين مىكشانيم و گرنه من ظاهرا به دلايل قدّوس تسليم مىشوم. رؤساى بابيّه اين پيشنهاد را به اتّفاق آراء قبول كردند، هنگامى كه اسباب كار فراهم و جمعيّت براى سخنرانى دعوت شدند، «طاهره» در پشت پرده نازكى با نفيسترين البسه و جواهرات بايستاد و دو خدمتكار در عقب او قرار گرفتند و مقرّر گرديد كه به اشاره او ريسمان پرده را در ضمن صحبت پاره كنند. پس از شروع مقدّمات، با وجود اضطراب شديد و ترس از مغلوبيّت، با فصاحت و بلاغت خاص، نطق خود را آغاز كرد. تا آن موقع با اين طلاقت لسان تكلّم ننموده بود؛ از عبارات مهيّج و صداى جذّاب و رسايش مستمعين مات ماندند، سكوت همه را گرفته بود، ابدا جنبشى پديدار نبود، تا آنكه گفت: «شماها بايد امروز بدانيد كه خداوند ظهور كرده و قرآن منسوخ شده و كتاب جديدى از آسمان براى ما نازل شده و قوانين جديدى براى ما مقرّر گرديده است.» سپس با اشاره او خدمتكاران ريسمانها را قيچى نموده، پرده بيفتاد و چهره او نمايان شد، ظاهرا ناطق متوجّه خدمه گرديد كه آنها را مؤاخذه كند، بعد رو به جمعيت نموده گفت: «اين قضيه چه اهميت دارد؟ آيا من خواهر شما نيستم؟ آيا شما برادرهاى من نيستيد؟ آيا كدام خواهرى صورتش را از برادرهايش پوشانيده است؟» اما اثر اين واقعه چون صاعقهيى بر سر حضّار فرود آمد، جمعى صورت خود را با دست پوشانيدند، تا چشمانشان بهصورت زن نامحرم، آنهم زن مقدّسى چون طاهره نيفتد، برخى تعظيم كردند، گروهى دامن لباس بر سر كشيدند، امّا قرة العين شروع كرد به راه رفتن در ميان
تاريخ اجتماعى ايران، ج9، ص: 517
جمعيّت، و نسخ قرآن و رفع حجاب را
متذكّر گرديد، ولى به نتيجه كامل نرسيد. ميرزا حسين على بهاء چون ديد صحنه تماشا طول كشيد و خطر خونريزى مىرود، عباى خود را بر سر قرة العين انداخته او را به چادر برد، مجلس با همهمه و آشوب و ناسزاگويى و تهمت جنون و هرزگى، و دفاع عدّه كمى از نظرات جديد، به پايان رسيد. قدّوس ناراضيان را بار داد و با مهربانى و به دقّت به سخنان آنان گوش داده گفت: مسأله غامض است، ظاهرا طاهره كافر شده ولى شايد در اين رفتار معمايى است كه معنى آن بر من پوشيده است ... قدّوس مرتّب بذر ترديد، در دماغ آنان كاشته و مىگفت: حجاب مربوط به عرف و عادت است و زنان پيغمبر نيز ابتدا، بىحجاب بودند، بعد اين حجاب مخصوص به آنها شد نه ديگران، و راجع به نسخ قرآن گفت كه مهدى، بايد تاريكىهاى كتاب خدا را براى ما روشن كند. از طرفى قرّة العين نيز بىكار نماند و پيروان خود را با مذهب جديد آشنا و مردم را به سوى خود جلب مىكرد و با تبانى قبلى دو نفر را به چادر قدّوس فرستاد؛ آنها گفتند كه طاهره شما را ملامت مىكند، زيرا جرأت مقابله و مباحثه با او را نداريد و در غيابش بدگويى و تكفير مىكنيد، او را دعوت به بحث در حضور عامّه كنيد، اگر غالب شديد او شما را اطاعت خواهد كرد و اگر مغلوب شديد، ناچاريد در حضورش سر فرود آوريد. انكار قدّوس و اصرار آنها درآمدن، سرانجام به اين منتهى شد كه قدّوس با رفقاى خود برخاست و به سوى اردوى طاهره رفت. زن در برابر مدّعى خود نشست و با كمال مهارت و استادى از روى قرآن و احاديث، حقايق الهى را بيان نمود كه: امام بايد احكام و قوانين بياورد و قرآن منسوخ شود. قدّوس، مغلوبانه بلند شد و با صداى بلند اعلان نمود آنچه او مىگويد حقّ است و آنچه كرده درست و بجا بوده است. بعد به طرف او برگشته معذرت خواست؛ همراهان نيز از او تبعيّت كردند. چند روز به جشن و شادى و تبريك گفتن پرداختند و سپس هر دسته به نقطهيى رفتند.» پس از پايان اجتماع بدشت، قرّة العين بيش از پيش مورد تعقيب دولت قرار گرفت و سرانجام به چنگ مأمورين افتاد ... قرّة العين را پس از دستگيرى به تهران آوردند و در خانه محمود خان كلانتر زندانى كردند. در اين خانه عدّهيى از زنان و مردان به ملاقاتش مىآمدند. او زنان را به آزادى و احترامى كه مذهب جديد به آنها
تاريخ اجتماعى ايران، ج9، ص: 518
داده شيفته مىساخت و در مباحثات زيادى كه با مردم داشت، زنان و مردان را متقاعد مىكرد ... «پس از آنكه آقا خان نورى به صدارت رسيد، از حاجى ملّا ميرزا محمّد مازندرانى و حاجى ملّا على كنى خواست كه به آزمايش عقايد قرّة العين بپردازند؛ آن دو مجتهد، با قرة العين هفت جلسه صحبت كردند و قرّة العين با نهايت عشق و علاقه به ثبوت رسانيد كه باب، امام منتظر است، مدّعيانش مرتّب از آمدن قائم از شهر «جابلقا» و «جابلسا» دم مىزدند و او، آنرا موهوم و شايسته مغزهاى عليل و ناخوش مىدانست؛ سرانجام بر اثر اصرار زياد آنان گفت: دلايل شما مانند دلايل بچه نادان ابلهى است، تا كى شما پاىبند اين اكاذيب منافى با عقل هستيد، كى عقل خود را متوجه شمس حقيقت خواهيد كرد؟ ملّا على كنى ازين توهين رنجيد و رفيق خود را كنار كشيد و گفت مباحثه با اين كافر نمىتوان كرد. به منزل رفتند و حكمى نوشتند كه ارتداد و امتناعش از توبه محقّق و بايد به نام قرآن به قتل برسد ...» «1».
(1). طاهرة قرة العين، پيشين، از ص 92 به بعد.